Green willow

عجیب...

عجیبه... حس عجیبیه پس از سال ها برگشتن به وبلاگ قدیمی و خوندن مطالبی که یه زمانی با دنیای بچگانه و قشنگ می نوشتی.. دنیایی با راحتی خیال و داشتن دغدغه هایی که به پای دغدغه های الان نمی رسن.. دنیا همینه... تغییر.. تغییر.. و تغییر.. یه طورایی سر زدن به وبلاگ قدیمی باعث میشه اشک آدم در بیاد! :)) .. با این حال، جالب بود.

#احساسات_یه_هویی

لبخند تلخ :)

...

" 반지의 여왕 "

...

شب نوشته! :)

و فردا آخرین امتحان ، نقشه کشی صنعتی ، رو هم می دیم و تمام.این ترم ان شاء الله به خوبی و خوشی تموم می شه.(شما نمی دونید ولی من سر این ترم خیلی شب بیداری کشیدم و امشب هم یکی از اون شباست. 😒)

آخ از بس جایی حرفای دلم رو ننوشتم طاقتم طاق (تاق؟!) شد.یه کم این جا بنویسم.

اتاق من پله می خوره (حدود ۱۰ - ۱۲ تا پله) و می ره بالا و پله ها پشت یه در چوبین (که تو خونه ما به در فیبری مشهوره.).حالا کف این اتاق در طول این ترم پر از برگه ی آچار نوشته شده و کتاب شده و وقت نکردم مرتبش کنم.در طول امتحانات هم اون جا نرفتم که درس بخونم.مامانم فکر می کنه چون مرتب نیست نمی رم اون جا و مدام هی می گه که خب مرتبش کن تا بتونی بری اون جا راحت درست رو بخونی.ولی خب من اگه مشکلی با کاغذا و کتابای اون جا داشتم که خیلی وقت پیش یه فکری به حالشون می کردم.مشکل اینه که اون اتاق خیلی ساکته (چون اون در فیبری که گفتم اکثر اوقات بسته است.مخصوصا زمستونا.) و اون جا احساس تنهایی می کنم.می دونین خلوت کردن آدم با خودش و تنها بودن بعضی اوقات خیلی خوبه ها ولی خب نمی دونم چرا این اواخر دلم از سکوت می گیره.قبلا این طوری نبودم ولی جدیدا دوست دارم اطرافم شلوغ باشه و حتی تمرکزم توی محیطای شلوغ بالاتر شده. :/ نمی دونم چرا ولی خب این طوریه دیگه. 🤦🏻‍♀️

یه چیز دیگه این که این ترم اعصابم از دست این استاد مکانیک خیلی خرد شد.از اون جایی که سر کلاس زیاد سکوت پیشه می کردیم 😂 و هیچ چی نمی پرسیدیم آخرین جلسه عصبانی شد و گفت نمره‌مون رو از ۱۵ حساب می کنه ... و همین کار رو هم کرد.و این گونه بود در حالی که این درس رو ۱۶ - ۱۷ می گرفتم ؛ برام ۱۱ رد شد.خودش گفت که به همه تون فقط نمره ی قبولی دادم.همین.می گفت می تونم بندازمتون و اگه دلم بخواد این کار رو می کنم.یعنی این که ما باید به این که نمره ی حقمون رو نداده و به جاش چند نمره پایین تر بهمون داده که فقط پاسمون کنه ، راضی باشیم و کلاهمون بندازیم بالا که ننداختتمون. 😂 همچین استادای گوگولی موجود هست. 😒😂 استادای گوگولی!!! :/

اوه اوه ساعت از ۲ بعد از نیمه شب رد شد.من برم به این امتحان آخری برسم.فقط به امید این که آخرین امتحانه سر پام. 😂

آخ درد و دل چف قدر خوبه. :) مرسی که هستین. ❤

شبتون خوش. :)

شب بیدار امتحانی کسی هست این جا؟ 😂

پ.ن:ده دی تولدم بود.  21 سالگی.باید خیلی خاص باشه؟پس چرا من احساس خاصی ندارم؟ 😅

 

سلامی دوباره :)

خلاصه این که من زنده ام. 😂

 

 

بازم امیلی و یک سوال! :))

سلام ^^

یه سوال.صندوق بیان (فضای اختصاصی) برای شما هم این طوری شده:

 

برای دیدن عکس "کلیک" کنید.

 

اصلا نمی شه در پست ها ، عکس درج کرد. :|

برای شما هم این طوری شده؟باید برای درست شدنش چه کار کرد؟

 

آکوتاگاوا!

توی حیاط نشستم.روی پله ی جلوی در ورودی خانه و چون او حرف نمی زند ، من سر صحبت را باز می کنم.

-شبیه یه نفر هستی.

او همچنان ساکت است.

-می خوای ویژگی های ظاهریش رو برات بگم؟

کمی جا به جا می شود و به بوته ی گل شب بو که به خاطر سرمای هوا نزدیک است ، پژمرده شود ، نزدیک تر می شود.

چانه ام را روی دست هایم می ذارم و به ماه که درخشش خاصی دارد خیره می شوم و ادامه می دم:

-اونم دقیقا مثل تو کم حرفه.سکوت رو ترجیح می ده.گفتم که شبیه تو ئه!

به بوته ی گل شب بو نزدیک تر می شود.بدون گفتن هیچ کلمه ای.

-خب از اون جایی که ممکنه اسمی نداشته باشی .... .

در این جا سکوت می کنم و به مارمولک روی پله ها ، کنار بوته های شب بو که هی به بوته ها نزدیک تر می شود ، خیره می شوم و باز ادامه می دهم:

-صبر کن ببینم.بین خانواده تون ، خانواده ی مارمولک ها ، تو اسم خاصی داری؟به زبون مارمولک ها مثلا؟

باز هم سکوت.

-خیلی خوب!فهمیدم.خودم برات یه اسم انتخاب می کنم.اسمت رو می ذارم "آکوتاگاوا".اسم همونیه که گفتم شبیهش هستی!

بازم سکوت.

-خب می دونی اون کیه؟یه شخصیت توی یه انیمه است.تا حالا انیمه دیدی؟

بازم سکوت.

-خب آره.شاید مارمولکا انیمه ندیده باشن.یا کم پیش میاد که انیمه ببینن.اگر هم ببینن (کلا هر برنامه ی تلویزیونی!) ، به طور اتفاقی دیدنش.مثلا از پنجره ی حیاط.هان؟

با سکوت به بوته شب بو نزدیک تر می شود.

-نمی خوای بپرسی چرا این اسم رو روت گذاشتم؟

سکوت.

-چه قدر خجالتی هستی!خب یه چیزی بگو!اصلا ولش کن.بهت می گم.تا حالا دقت کرده بودی که دو تا خط مشکی دو طرف بدنت هست؟

سکوت.

-خب ، آکوتاگاوای هم موهای مشکی داشت که سر موهاش یه کم سفید رنگ کرده بود.(ظاهرا رنگ سفید رو خودش زده بود.)ولی تو سفیدی با دو تا خط مشکی اطراف بدنت. ^-^

سکوت.

-و خب ، به این خاطر این اسم رو برات انتخاب کردم.البته بگم ها.اگه سریع تلفظش کنی می شه "آکتاگاوا"! ^-^

سکوت.

-خب نظرت راجع به اسمت چیه؟

باز هم سکوت.

-این جاست که حداقل باید بگی ، منم از آشنایی با شما خوشبختم! :/

در همین لحظه خواهرم در حیاط رو باز می کنه و میاد بیرون و می گه:هیچ معلوم هست که دو ساعته داری این بیرون چی کار می کنی؟

با باز شدن در حیاط توسط خواهرم ، آکوتاگاوا می ترسد و به سرعت در بین بوته های گل شب بو ، گم می شود.

خواهرم:هی!با تو ام.

-آکوتاگاوا رو ترسوندی.فرار کرد.

خواهرم:جان؟ :|

 

پ.ن.1:یعنی اوضاع قرنطینه باعث شده زندگی اون قدر برام روتین و یکنواخت بشه که دیدن حتی یه مارمولک ، اون قدر سر ذوقم بیاره و تازه از تنوع ها و اتفاقات جالب زندگیم محسوب بشه! :| 🤦🏻‍♀️

پ.ن.2:وِی گاهی اوقات آکوتاگاوای مارمولک را در حیاط می بیند. :) 😂

 

 

آرامش شب!

شب است و آرامش شب در همه جا موج می زند و این آرامش احساس خوبی دارد.توی اتاق بعد از یه روز طولانی و خسته کننده نشسته ام و دارم فکر می کنم که بعد از قرنی کدوم فیلم از آرشیو فیلم هام رو ببینم که یه دفعه:

من درون:چرا؟

من:(سرم را از روی گوشی بلند می کنم و هندزفری را از گوشم در میارم.) چی چرا؟

من درون:واقعا چرا؟

من:نمی فهمم منظورت چیه!

من درون:چرا سر کلاس آنلاین ایمنی در عملیات عمرانی ، وقتی که استاد میکروفنت رو وصل کرد تا جواب سوال رو بگی ، گفتی:" "اَلو" سلام استاد.صدای منو دارید؟"

من:مثل همیشه گند زدی به اوقات خوشی که می خواستم داشته باشم. :'|

من درون: D:

من:چیز دیگه ای هم هست؟

من درون:آره!

من:دیگه چیه؟؟؟! 😨

من درون:شک دارم که سلام هم کرده باشی.

من: :'(  :|

 

بالاخره یافتم!

یه گیاهی هست که من از وقتی که رفتم دانشگاه توی اون شهر می دیدمش و از هر کسی هم می پرسیدم اسم گیاهش چیه ، نمی دونست.تا این که بالاخره پس از جستجویی یک ساله ، اسم اون گیاه رو پیدا کردم. (البته این جستجوی یک ساله در پی یافتن نام این گیاه به صورت پیوسته نبود! 😂 گهگداری هم به دنبال نام این گیاه بودم. 😌)

خلاصه این که بالاخره بعد از مدت ها نام گیاه رو یافتم.معرفی می کنم.گیاه "پامپاس گراس".عکس جینگول زیر رو که می بینید ، عکس بخشی از محوطه ی دانشگاهمونه.ملاحظه بفرمایید:(برای دیدن تصویر در ابعاد بزرگتر کلیک کنید.)

 

 

اون گیاه جینگول پشمی سفیدایی که می بینید پامپاس گراس هستن.فقط کلی کیف می ده که دستت رو بکشی بهشون.خیلی نرم و شبیه پارچه های مخمل هستن.

حالا صبر کنید.یه کشف دیگه هم کردم.در پی سرچ هایی که در اینترنت داشتم ، فهمیدم که این گیاها رنگ های دیگه هم دارن.ملاحظه بفرمایید:(برای دیدن تصویر در ابعاد بزرگتر کلیک کنید.)

 

 

نمی شد از این رنگی ها هم بکارن تا جینگول تر باشه؟نقره ای رنگش خوبه ها ولی من می خوام اون رنگی ها به خصوص بنفش ها و صورتی هاش رو هم از نزدیک ببینم.فرض کنید.داری راه می ری یه هو یکی از اون بنفش هاش رو از دور می بینی.می ری جلو و شروع می کنی باهاش عکس گرفتن.هعی.ولی خب ما به همون نقره ای رنگ هاش هم راضی هستیم. 😌 مرسی که هستن. 🌸🍃

 

سوال - موقت

سلام

یه سوال ، اگه کسی می دونه لطفا جواب بده.اپلیکیشن فیدیبو برای خرید اینترنتی کتاب ، اپ قابل اعتمادیه؟

کسی تا حالا از این اپلیکیشن کتاب خریده؟می خوام یه کتاب از این اپ بخرم.

بعد کتاب ها چطورین؟کاملا شبیه کتاب اصلین یا ممکنه حذفیات داشت باشن؟

 

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan