دو شب پیش وقتی که توی حیاط بودم به آسمون نگاه کردم و منظره ی زیبای آسمون شب رو دیدم.منظره ای که ستاره ها به زیبایی هرچه تمام تر در اون می درخشیدن.اون لحظه احساس آرامش کردم.احساس آرامش. :)
دوم مهر باید برای ثبت نام حضوری دانشگاه به دانشگاهمون برم.نمی دونم چرا حوصله ی این کار رو ندارم.بعدش هم که باید چمدونم رو ببندم و برم دانشگاه.حوصله ی این کار رو هم ندارم. :/
اون روزی که رفته بودم دانشگاهمون رو ببینم با ماشین از کنار کتابخونه ی ملی شهر رد شدیم.خیلی بزرگ بود.لحظه شماری می کنم تا توی کتابخونه عضو بشم.فقط این وسط یه مشکلی هست.کتابخونه ی ملی زیاد به دانشگاه و خوابگاهمون نزدیک نیست.موندم باید چطوری به کتابخونه برم.آهان یه فکری الان به ذهنم رسید.می تونم وقت هایی که بابام میاد دنبالم تا بریم خونه به کتابخونه برم و کتاب بگیرم.
کسی می دونه مدت زمانی که کتابخونه یک کتاب رو امانت می ده چه قدره؟؟
دوتا گلدون کاکتوسی که داشتم خشک شدن.در حال حاضر از برای خودم :) گلدونی ندارم که با خودم ببرم خوابگاه.
یادم باشه 3 جلد آخر کتاب های آنه شرلی رو که خریدم هم با خودم ببرم.2 جلد از این کتاب ها رو هنوز نخوندم.
+چه قدر دلم می خواد با یک نفر درد و دل کنم.
- يكشنبه ۳۱ شهریور ۹۸ , ۲۳:۳۴