دوران دبیرستان یه معلم داشتیم (مرد بود.) که همیشه یه مصراع از یه شعر رو می خوند.مصراعش این بود:
"او می رود دامن کشان"
همیشه هم فقط همین مصراع رو میخوند و ما هم همیشه منتظر بودیم که ادامه ی این مصراع رو بخونه ولی نمی خوند.تا این که امروز توی یکی از کانال های تلگرام این مصراع و ادامه اش رو خوندم.خلاصه این که بالاخره ادامه ی شعر رو فهمیدم. :)
شعرش اینه:
او می رود دامن کشان ؛
من زهرِ تنهایی چِشان ...
دیگر مپرس از من نشان ،
کز دل
نشانم می رود ...
اون موقع شایعه بود که این معلممون شکست عشقی خورده. 😂 آخه با وجود سن زیادش هنوز مجرد بود.هنوزم مجرده.خب ، امیدوارم بالاخره بتونه نیمه ی گمشده اش رو پیدا کنه.البته این موضوع فقط یه شایعه بود و از صحت این شایعه هیچ کدوم از ما اطلاعی نداشتیم.مسلما نمی تونستیم هم راجع به صحت این شایعه از خودش چیزی بپرسیم. :)) 😂
پ.ن:امروز عجب هوای خوبی بود.اول که تگرگ به همراه با بارون اومد.بعدش هم نم نم بارون و در نهایت هم وزش نسیم ملایم و خنک. :) 😌
- يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۹ , ۱۷:۲۸