Green willow

1 و 2 و 3 و 4

1.ژوان عزیز،چون نظرت حاوی شماره ی تلفن همراهت بود تاییدش نکردم و همین جا پاسخش می دم و اول جواب سلام ارزشمندت رو می دم.

سلام ژوان عزیز

خیلی ممنونم عزیز دلم.منم خوشحال می شم از خوشحالیت و باز هم قبولیت رو در رشته ای که به هنر هم نیاز داره تبریک می گم.می دونم چه قدر هنر رو دوست داری و می دونم که خیلی هنرمندی و یه روزی جزو  هنرمندهای درجه یک می شی عزیز. :)

2.رسیدم خونه و از گیاه هایی که جمع کرده بودم نمونه تهیه کردم.زیر میکروسکوپ خیلی زیبان.الان هم با این که از خستگی چشم هام رو به زور باز نگه داشتم دارم طرحشون رو روی کاغذ آچار نقاشی می کنم. 🌿

3.تا حالا DNA سلول های پیاز رو استخراج کردید؟بهتون پیشنهاد می کنم این کار رو بکنید چون کار جالبیه.خیلی قشنگن.

4.یه موضوعی که همین امروز عصر فهمیدم اینه که توی دانشگاه های پزشکی یک آزمونی به نام لیسانس پزشکی برگذار می شه که دانشجویان بقیه رشته ها هم می تونن این آزمون رو امتحان بدن و اگه توی این آزمون قبول بشن مدرک لیسانس پزشکی براشون صادر می شه و می تونن بقیه تحصیلشون رو توی رشته ی پزشکی ادامه بدن.یعنی بشن پزشک.یعنی بعد از این که این آزمون رو دادن حدود سه سال دیگه می خونن و پزشک عمومی می شن و بعد هم می تونن تخصص و فوق تخصص بگیرن و الی آخر.ولی چیزی که شنیدم اینه که قبولی دانشجویان رشته های دیگه توی این آزمون سخته به طوری که دوستم می گفت اون هایی که از رشته های دیگه می خواستن وارد پزشکی بشن؛ترجیح دادن پشت کنکور بمونن تا این آزمون رو بدن.بعد از شنیدن این موضوع لامپ بالای سرم (مثل برنامه های کودک. ^_^ ) روشن شد.من رشته ام رو دوست دارم.ولی به نظرتون می تونم توی این چهارسال هم کتاب های پزشکی رو بدون استاد خودم مطالعه کنم تا در آزمون لیسانس پزشکی شرکت کنم و هم کتاب های رشته ی خودم رو بخونم و کارشناسی (لیسانس) رشته ی خودم رو بگیرم؟؟یعنی می تونم؟می تونم؟؟؟(هیوا جان،فکر کنم تو هم این موضوع وارد شدن به رشته ی پزشکی از رشته های دیگه رو به من گفته بودی.همین رو گفته بودی دیگه،نه؟؟)

گیاهان دشت

امروز روز ثبت نام حضوری دانشگاه بود.کارت دانشجوییم رو گرفتم و الان من رسما دانشجو می باشم. :)

از شنبه کلاس ها شروع می شن.برگه ی انتخاب واحد رو هم گرفتم.

20.5 واحد درسی رو باید ترم اول پاس کنم.از بین همه ی درس های ترم اول درس های زبان عمومی،فیزیک اختصاصی 1،شیمی عمومی(معدنی-آلی)،ریاضیات عمومی 1،فیزیولوژی و کالبدشناسی و دینامیک گازها و آیروسل ها رو خیلی دوست دارم. :)

در طول سفر از کوه ها و دشت های زیادی رد شدیم.رفتم توی دشت و کلی گیاه جمع آوری کردم تا شب ازشون نمونه تهیه کنم و با میکروسکوپ مشاهده شون کنم.نمی دونید چه قدر این کار رو دوست دارم.خییییییییلی.الان هنوز توی شهر محل دانشگاهم هستم و وقتی برسم خونه احتمالا شب شده و منم خیلی خسته شدم.حتی الانش هم خوابم میاد.آخه دیشب فقط دو ساعت خوابیدم و صبح ساعت 5 صبح به سمت دانشگاه حرکت کردیم ولی با این حال دلم می خواد توی سکوت و آرامش شب میکروسکوپم رو در بیارم و نمونه های گیاهیم رو بررسی کنم.وای دارم برای اون موقع لحظه شماری می کنم. :)

خوابگاه رو هم دیدم.تخت و کمد هم گرفتم.دوتا از هم اتاقی هام و یکی از دوستان صمیمیم رو هم دیدم. :)

فعلا همینا دیگه. ^_^

شفاف سازی درباره ی رشته ی دانشگاهی من

از اون جایی که یکی از خاله هام از مادربزرگم پرسیده بود که:

-مگه رشته ی تجربی هم مهندسی داره؟

تصمیم گرفتم که درباره ی رشته ام این جا توضیح بدم تا اگه بقیه هم این سوال براشون پیش اومده با خوندن این مطلب به جواب سوالشون برسن. :)

در جواب این سوال باید بگم که بله.رشته ی تجربی هم مهندسی داره. :)

رشته ای که من قبول شدم،رشته ی مهندسی بهداشت حرفه ای هست.بماند که درس هایی که داره رو چه قدر دوست دارم.ریاضی داره.فیزیک داره.شیمی داره(از الان دارم لحظه شماری می کنم که شیمی تجزیه بخونم.امیدوارم ترم اول شیمی تجزیه داشته باشه.هنوز نمی دونم که ترم اول چه واحدهایی رو باید بخونم چون برای ترم اولی ها خود دانشگاه واحد انتخاب می کنه.).ارگونومی داره.زیست داره.برنامه نویسی کامپیوتر داره و کلی چیز دیگه.این رشته اول فقط مخصوص رشته ی ریاضی بود ولی در سال های اخیر به رشته های تحصیلی روزانه و ملی رشته ی تجربی هم اضافه شده.اگه توی دفترچه انتخاب رشته ی تجربی نگاه کنید،این رشته رو می بینید.به نظر من با این که مهندسیه ولی بیشتر برای رشته ی تجربی مناسبه تا رشته ی ریاضی.

می دونید چیه دوستان؟به خدا اعتماد کنید.خدا از همه بهتر می دونه که چه چیزی برای شما مناسب تره.من از همون اول عاشق رشته های مهندسی بودم.عاشق ریاضی و فیزیک بودم.ولی وارد رشته تجربی شدم و توی دبیرستان از بس شنیدم که باید پزشک بشم فکر می کردم که هدفم رو مشخص کردم و باید پزشک بشم.ولی دیدین چی شد؟آخرش همون رشته ای که برام مناسب تره و به صلاحمه قبول شدم.همون رشته ای که همیشه عاشقش بودم قبول شدم.همون دانشگاه و همون شهری که دوست داشتم قبول شوم.مهندسی یه دانشگاه تیپ یک.من بالاخره هدفم رو پیدا کردم و به هدفم رسیدم.این ها رو برای این می گم که بفهمید شما باید به خدا توکل کنید و تلاشتون رو برای علاقه تون بکنید و بقیه اش رو بسپرید دست خدا.بله.نهایت تلاشتون رو بکنید و به خدا اعتماد داشته باشد. :)

یادتونه من چه قدر می گفتم کاش پزشکی قبول بشم؟یادتونه؟می دونید چیه؟الان خوشحالم که پزشکی قبول نشدم و به آرزوی خودم رسیدم و همون رشته ای رو که می خواستم قبول شدم.

خلاصه این که به خدا اعتماد کنید.خودش همیشه و از همه بهتر به فکرتون هست و صلاحتون رو می دونه. :)

 

درد و دل

دو شب پیش وقتی که توی حیاط بودم به آسمون نگاه کردم و منظره ی زیبای آسمون شب رو دیدم.منظره ای که ستاره ها به زیبایی هرچه تمام تر در اون می درخشیدن.اون لحظه احساس آرامش کردم.احساس آرامش. :)

دوم مهر باید برای ثبت نام حضوری دانشگاه به دانشگاهمون برم.نمی دونم چرا حوصله ی این کار رو ندارم.بعدش هم که باید چمدونم رو ببندم و برم دانشگاه.حوصله ی این کار رو هم ندارم. :/

اون روزی که رفته بودم دانشگاهمون رو ببینم با ماشین از کنار کتابخونه ی ملی شهر رد شدیم.خیلی بزرگ بود.لحظه شماری می کنم تا توی کتابخونه عضو بشم.فقط این وسط یه مشکلی هست.کتابخونه ی ملی زیاد به دانشگاه و خوابگاهمون نزدیک نیست.موندم باید چطوری به کتابخونه برم.آهان یه فکری الان به ذهنم رسید.می تونم وقت هایی که بابام میاد دنبالم تا بریم خونه به کتابخونه برم و کتاب بگیرم.

کسی می دونه مدت زمانی که کتابخونه یک کتاب رو امانت می ده چه قدره؟؟

دوتا گلدون کاکتوسی که داشتم خشک شدن.در حال حاضر از برای خودم :) گلدونی ندارم که با خودم ببرم خوابگاه.

یادم باشه 3 جلد آخر کتاب های آنه شرلی رو که خریدم هم با خودم ببرم.2 جلد از این کتاب ها رو هنوز نخوندم.

 

+چه قدر دلم می خواد با یک نفر درد و دل کنم.

 

پیش به سوی موفقیت :)

خب دیگه من هم امسال بعد از یک سال پشت کنکور بودن به دانشگاه می رم.از الان دارم فکر می کنم که تخت بالا یا پایین خوابگاه رو بردارم.به نظرتون تخت بالا بهتره یا تخت پایین؟به نظرتون تخت بالا خطر سقوط نداره؟

باید اون قدر درس بخونم که بتونم استاد دانشگاه بشم.

پیش به سوی موفقیت. :)

آغاز

با نام و یاد خداوند مهربان نوشتن در این وبلاگ رو آغاز می کنم. :)

 

سلام به همگی. ^_^

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan