Green willow

شب بیداری

امتحان دینامیک گازها و آئروسل و شب بیداری تا صبح و وقت امتحان.یعنی ساعت 12.لطفا دعا کنید امتحانم رو خوب بدم.

همین طور نوشت

آخی،وقتی کوچیک بوده خاطراتش رو می نوشته. :)

اولین برف زمستونی

آدم گاهی اوقات دلش برای خاطرات گذشته تنگ می شه.خاطرات شیرینی که هویت و شصیت الانش رو ساختن.خاطرات خوشی که با مادربزرگ داشته.بعد از جارو کردن و آب پاشیدن به حیاط همه دور هم می نشستیم و گل می گفتیم و گل می شنفتیم.

کجا هستن اون دور هم بودن های گذشته؟

+دلم برای مادربزرگم تنگ شد.بهتره یه زنگ بهش بزنم.

+در ایام امتحانات دانشگاه به سر می برم. :)

+امشب این جا برف بارید.چه ذوقی داره بارش دونه های بلوری و سفید برف از آسمان ابری شب.چه قشنگه. :)

اینم عکس هایی که از بارش برف گرفتم:

وقتی عکس ها رو آپلود کردم،نمی دونم چرا 90 درجه به سمت چپ چرخیدن.پس باید بگم اینم عکس هایی که از برف گرفتم با چرخش 90 درجه.(لطفا خودتون بدون چرخش نود درجه فرضشون کنید. :)) )

پ.ن:الان که روی عکس ها کلیک کردم فهمیدم که اگه روی عکس کلیک کنید و عکس رو ببینید به صورت درست و بدون چرخش 90 درجه می بیندشون. :)

 

 

 

 

 

مسئله این است.

24 واحد برای ترم بعد برداشتن یا برنداشتن؟مسئله این است. :/

دفتر خاطرات :)

1.همیشه فکر می کردم که 20 سالگی یه سن به خصوصه که با بقیه سن ها فرق داره.فکر می کردم که 20 سالگی خیلی جالبه.ولی الان که 20 سالمه،احساس می کنم هیچ فرقی با بقیه سن ها نداره.مثل بقیه ی سن هاست.خب الان سوال این جاست که آیا واقعا هیچ فرقی نداره؟هنوز دارم به این موضوع فکر می کنم.

این ها رو که گفتم یاد دفتر خاطراتم افتادم.خیلی وقته که هیچ چیزی توی دفتر خاطراتم ننوشتم.حدود چند ماهی می شه.هر وقت یه خاطره می نوشتم زمان دقیق یعنی ساعت و تاریخ نوشتن خاطره رو زیرش می نوشتم.حتی گاهی اوقات سن دقیقم رو توش می نوشتم.مثلا اگه الان داشتم توی دفتر خاطراتم می نوشتم انتهاش اضافه می کردم:

ساعت 18:10

روز یکشنبه

15 دی ماه

تقریبا 20 سال و 5 روزمه :) ☺️

خلاصه که این طور.دلم برای خاطره نوشتن توی دفتر خاطراتم تنگ شده. 😌

2.جدیدا رو آوردم به نگاه کردن انیمه و فیلم های کره ای.چرا؟نمی دونم.فقط بعضی از این فیلم ها خیلی جالبن.خیلی قشنگن.بعضی هاشون مفاهیم عمیقی دارن.امروز هم یه انیمه دیدم.خیلی قشنگ بود.عجیبه،نه؟با این که امتحان دارم و دلم می خواد نمره ی الف کلاس رو بگیرم نمی دونم چرا درس نمی خونم.یکی بیاد من رو نصیحت کنه و بگه بشین درست رو بخووووون. :)

3.عجب بارونی.الان دو روزه که داره بی وقفه بارون می باره.یه بار بدون چتر رفتم توی حیاط و دونه های سرد بارون می ریختن روی سرم.خب اگه از توی اتاقی که بخاریش روشنه،یکهو بری زیر بارون و دونه های سردش بریزن رو سرت یک کم ناخوشاینده.ولی باز هم حس خوب زندگی و زنده بودن رو بهت منتقل می کنن. :) 😊

4.از این که الان خونه پیش مامان و بابا و خواهرم هستم و خوابگاه نیستم خیلی خوشحالم.شب ها دلم نمیاد بخوابم.دلم می خواد بیدار باشم حس خوب توی خونه و کنار مادر و پدر و خواهر بودن رو بیشتر حس کنم.ولی خب،خوابم می بره.آخر این هفته باید برگردم خوابگاه.آخه امتحان های دانشگاه از شنبه شروع می شن.وای باید بشینم درس بخونم.دعا کنید که من نمره ی الف کلاس بشم.

5.وای چه قدر حرف زدم.در واقع نوشتم.ولی وقتی میام و این جا حرف هام رو می نویسم خیلی راحت می شم.این جا تنها جاییه که راحت می تونم حرف هام رو بنویسم.چون هیچ کدوم از آشناهام آدرس این جا رو ندارن.وبلاگم رو خیلی دوست دارم.کلا وبلاگ نویسی رو به اینستاگرام یا هرچیز دیگه ای ترجیح می دم.خیلی وقت هست که وبلاگ می نویسم.5 یا 6 سالی می شه.قبلا توی بلاگفا می نوشتم.اینم آدرس وبلاگ قدیمیم:

bisheyeman.blogfa.com

باید خیلی وقت پیش آدرسش رو این جا می نوشتم. :) ☺️

وای واقعا دیگه دارم زیاد حرف می زنم.خیلی زیاد نوشتم و فکر نکنم هیچ کدومتون حوصله ی خوندن این همه نوشته رو داشته باشید. :) 😊

پس فعلا خداحافظ. :)

پ.ن:یه چیز دیگه.(قول می دم این دیگه آخریش باشه. ^_^ ) حدس می زنید اسم واقعی من چی باشه؟آخه اسمی که حدس می زنید می تونه نمایانگر تصور شما از اخلاقیات من باشه.پس لطفا بدون معطلی و اولین اسمی رو که به ذهنتون می رسه،بنویسید. :) 😊

هوای بارونی

هوای بارونی+خوندن امتحان فیزیولوژی.

دوشنبه امتحان فیزیولوژی دارم.مباحثش خیلی زیاده.امیدوارم تموم بشن و بهتر از همه امیدوارم که این امتحان به یک روز دیگه منتقل بشه.

چندتا فیلم دیدم که بعدا معرفیشون می کنم.الان باید فیزیولوژی بخونم. ^_^

My birthday

Happy my birthday. :) 🌺

چه جالب!

امشب تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه ی نمایش.حدس بزنید چه فیلمی رو نمایش می داد.دزدان دریایی کارائیب 3.مثل این که این مجموعه از شبکه ی نمایش داره پخش می شه.چه قدر هم زمان با زمانیه که من این مجموعه رو دانلود کردم تا نگاه کنم.وقتی دیدم این فیلم داره پخش می شه خیلی تعجب کردم.چه اتفاق عجیب و جالبی!هر شب یک قسمت از این مجموعه پخش می شه.ولی خب من چون دانلودش کرده بودم زدم یه شبکه ی دیگه.به جاش امشب توی تخت خوابم وقتی که همه جا ساکته و چراغ ها خاموشه این فیلم نگاه می کنم و غرق در ماجراجویی های این فیلم می شم. :)

امروز قسمت دوم این فیلم رو دیدم.حدود یک ساعت اول قسمت سوم رو هم نگاه کردم.امشب هم بقیه ی قسمت سومش رو می بینم.فکر کنم حدود یک و نیم ساعت دیگه از قسمت سومش مونده باشه.

قسمت چهارم و پنجمش رو هم نمی دونم کی بتونم نگاه کنم.آخه فردا عصر دوباره برمی گردم خوابگاه و دوباره شنبه باید برم دانشگاه.این هفته هم که کلا باید گزارش بازدید از کارخونه بنویسم.از هفت تا گزارش فقط یکیشون رو نوشتم و شش تای دیگه مونده.وای این هفته چه قدر کار دارم.باید سه تا فصل فیزیولوژی هم بخونم. :/

یه سوال:

دزدان دریایی کارائیب فقط پنج قسمته؟؟؟؟؟؟؟

Captain Jack Sparrow

خب بالاخره بعد از چهار هفته اومدم خونه و الان توی اتاق خودم و روی تخت خودم دراز کشیدم و دارم با گوشی این کلمات رو تایپ می کنم.امروز به خاطر بارون فراوان دانشگاه تعطیل شد.

امروز بعد از این که از دانشگاه برگشتم به شهرمون بالافاصله رفتم خونه ی مادربزرگم.دلم خیلی براش تنگ شده بود به حدی که اشک های هردومون جاری شد.اشک شوق. :')

بعد هم با مامان و بابا اومدیم خونه.چه قدر دلم برای مامان و بابا و خواهر و خونه تنگ شده بود.خواهر جان هم که خواب بود ولی من بیدارش کردم.آخه دلم خیلی براش تنگ شده بود.

به این نکته رسیدم که واقعا هیچ جا خونه ی آدم نمی شه. :)

تا حالا فیلم دزدان دریایی کارائیب رو دیدید؟وای فیلم خیلی عالی ایه.وقتی دلاوری ها و دریانوردی های کاپتان جک اسپرو (شاید خیلی هاتون با اسم جک گنجشکه بشناسیدش.در واقع اسپرو (sparrow) یعنی گنجشک.) رو می بینم بهش خیلی قبطه می خورم.جدیدا فهمیدم که به دریانوردی هم علاقه دارم.یعنی می دونستم که به دریانوردی علاقه دارم ها ولی نمی دونستم که این قدر عاشق دریا و دریانوردی ام. :)

امروز قسمت اول این فیلم رو دیدم.فردا هم می خوام قسمت دومش رو ببینم.روزهای بعد هم قسمت های بعدیش رو تا این که تموم قسمت هاش رو ببینم.کسی می دونه این فیلم دقیقا چند قسمت داره؟

کلی ماجرا هست که باید تعریف کنم ولی الان دقیقا ساعت 2:21 شبه (در واقع صبحه.) و من دیگه باید بخوابم.پس شب به خیر. :)

+پنج دقیقه ی اول فیلم دزدان دریایی کارائیب 2 رو هم الان تماشا کردم.بقیه اش دیگه بمونه برای فردا شب. :)

+توی راه که من و مامان و بابا با ماشین می اومدیم خونه یه قسمت از جاده بود که مه روش رو پوشونده بود.شبیه یکی از صحنه های فیلم دزدان دریایی کارائیب بود که مه سطح دریا رو پوشونده بود. :)

سفر چه طور بود؟ :)

سلام به همگی

خوبید؟حال و احوالتون چطوره؟

اول از همه  معذرت خواهی می کنم بابت دو تا پست آخر قبل از این پست که پر از غم و غصه بودن.ببخشید.از همه تون ممنونم که با حرف های ارزشمندتون،من رو دلداری دادید.خیلی ممنونم. :)

خب،حالا بریم سر موضوع همایش.باید بگم که در این سفر با تموم خستگی هایی که داشت،خیلی خوش گذشت.مخصوصا روز دوم.روز دوم عالی بود.یه سری برگه ها هم که گواهی شرکت در همایش و کارگاه های آموزشی بودن،بهمون دادن.می گن این برگه ها در آینده برای گرفتن شغل خیلی تاثیر دارن و امتیاز دارن.اون جا با افراد برجسته ی رشته مون آشنا شدیم.یه آقای آلمانی هم اون جا بود که رشته ی تحصیلی ما رو خونده بود. :)

یه چیز مهم دیگه.اگه گفتین چی.یادتونه گفتم یه استاد داریم که فقط به پسرهای کلاس می گه مهندس ولی کلمه ی خانم رو به زور اول فامیل دخترها می گه چه برسه به این که بهمون بگه مهندس؟خب اگه گفتین چی شده؟بالاخره مجبور شد به من بگه خانم مهندس. ^_^ به کار بردن این کلمه برای اون خیلیه ها.دو کلمه ی خانم و مهندس رو با هم برای نامیدن یکی از دانشجویان دختر به کار برده.خلاصه این که مفتخرم بگم که من اولین دختر دانشجوی (شاید هم اولین دختر دانشجوی ورودی 98) هستم که این استاد لفظ خانم مهندس رو در ابتدای فامیلش به کار برد. ^_^

جمعه شب غذا پختم.این قدر خوشگل تزئینشون کرده بودم که هم اتاقیام به شدت از دستپختم تعریف کردن.خوشمزه هم شده بودن. :) جای شما خالی. ^_^

اینم عکس غذام:

 

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan