Green willow

عیدتون مبارک. :)

سلام

عیدتون مبارک. :) سال بعد سال 1400 ئه ها.فکرش رو هم می کنین که ما می تونیم بگیم در اواخر قرن 14 و همین طور قرن 15 زندگی می کنیم؟ :)

خب ، چه خبر دوستان؟همگی خوبید؟

کلی حرف دارم برای گفتن ولی نمی دونم چرا تا میام بنویسمشون ، همه شون پر می کشن و می رن. :|

پس سکوت پیشه می کنم. :|

پودر!

احساس می کنم قلبم آن چنان شکسته که دیگه نمی تونم تکه هاش رو به هم بچسبونم.خرد شده!دقیقا شبیه دونه های ماسه ی توی ساحل دریا!با این اوصاف دیگه نمی شه تیکه هاش رو به هم چسبوند!حتی اگه بشه و بخوام به هم بچسبونمشون ، اون قدر خردن که بعضی از تیکه هاش گم شدن!یعنی قلبم اون قدر شکسته و پودر شده که باد به راحتی یه مقدارش رو برده و گم کرده! :(

حتی باز هم با فشار دادن کفش هاشون به باقی مونده ی پودر قلبم ، بیشتر پودرش می کنن و می شکننش! :'(

پس ماه کجاست؟؟؟!!!!

به حدی حوصله ی هیچ کسی و هیچ کاری رو ندارم که کار گروهی رو که استاد گفته با یکی از هم کلاسی هام انجام بدم و هم کلاسیم گفته بود که امشب بنویسیمش ، پیچوندم و الان اومدم توی حیاط خوابگاه قدم می زنم. :)) 😌 به هم کلاسیم هم پیام دادم که امشب حوصله ی نوشتن رو ندارم. :)

هوا یه کم سرده ولی با خودم فکر کردم ارزشش رو داره که ماه رو ببینم و یه کم توی هوای آزاد قدم بزنم.ولی ماه معلوم نیست کجاست!پس ماه کجاست؟؟؟؟؟؟؟چرا توی آسمون نیست؟فقط آسمون شب و چند تایی ستاره هست ولی ماه نیست! :/ 🤔

فردا

فقط یک جمله می تونه الان من رو توصیف کنه. :/

اونم اینه:

فردا برمی گردم به خوابگاه و دانشگاه هم از یکشنبه شروع می شه. :/

یک عدد ویولن

من یک عدد ویولن می خوام خب. 😌 :)

قرن 21 !

خب ، بالاخره به چیزی که می خوام رسیدم.نمره ی الف کلاسمون شدم.وقتی که یکی از استادهای دانشکده و بچه های کلاس (البته پسرهای کلاس.) فکرشون رو روی این گذاشته بودن که پسرها توی کارهای علمی (چه حرف های مزخرفی!!!) از دخترها بهترن و غرور پسرونه شون فرا گرفته بودشون ، من نفر اول کلاس شدم.بله من ، یه دختر.حالا اون پسری که می گفت یه دانشمند زن رو نام ببرید و وقتی که سر کلاس اسم مریم میرزاخانی و ماری کوری و آگوستا آدابایرون و کلی اسم دیگه رو براش نام بردم باز گفت نه ، یه دانشمند زن نام ببرید که الان زنده باشه! خب مسلما الان هم دانشمند زن در نقاط اطراف کره ی زمین زیاده ولی من اون لحظه ، فقط سکوت کردم و گفتم بذار هر چی می خواد بگه.اصلا ارزش نداره که به خاطر این حرف های پوچ و مزخرف خودم رو ناراحت کنم.برای همین سکوت کردم و دوباره به تخته ی کلاس نگاه کردم.استاد که خودش هم یه خانم بود با تعجب به اون پسر نگاه می کرد و با تاسف سر تکون داد و سکوت کرد و به درس دادنش ادامه داد.

اصلا فکرش رو هم نمی کردم که در حال حاضر هم همچین آدم هایی پیدا بشه.هر چی باشه الان قرن 21 نه قرن 18.حدود سه قرن گذشته.باورم نمی شد که هنوز هم افرادی با این طرز تفکر توی جامعه پیدا بشن.

خیلی دلم می خواد بهش بگم خب آقای مرد (!) حالا چی می گی؟هنوز هم به این نتیجه نرسیدی که توی بحث علم و دانش زن و مرد فرقی ندارن؟هنوز هم به این نتیجه نرسیدی که هر کدوم که تلاش بیشتری بکنن قهرمان این میدونن؟ولی خب ، ترجیح می دم سکوت کنم.اصلا حتی دلم هم نمی خواد که هیچ کدوم از بچه های کلاس بدونن که نمره ی الف کلاس منم.بذار با تفکرات پوچ خودش خوش باشه.مگه این که خودش خودش رو تغییر بده.

فقط همین

:/

فقط همین.احساس می کنم الان فقط باید پوکر فیس یه گوشه بشینم و فکر کنم. :/

بعضی وقت ها آدم از کارهای بعضی ها خیلی تعجب می کنه. :/

:/

:|

:|

:|

:|

:/

به سوی جنگل کرم های شب تاب

همیشه و از وقتی که چیزی به اسم فانوس دریایی رو شناختم ، از فانوس دریایی خوشم میومد و هنوز هم خوشم میاد.نمی دونم ولی حس خوبی داره.فانوس دریایی همیشه و همیشه کنار دریا قد برافراشته و برای ماهیگیرهای گرفتار طوفان (توفان؟؟؟؟) نورافکنی می کنه و برای اون ها حس گرما رو توی سرما تداعی می کنه.یعنی برخلاف سردی و خیس بودن اطراف ، درون فانوس دریایی گرم و خشکه.خلاصه این که فانوس دریایی و دریا با وجود تضادی که دارن به طور خاصی در کنار هم قرار گرفتن که انگار هیچ تضادی ندارن. :)

خب ، این ترم دانشگاه هم به پایان رسید. :)

"به سوی جنگل کرم های شب تاب" یه انیمه است که به نظرم عالی بود.این انیمه عجیب به دلم نشست.پر از معنا و مفهوم بود.

آخرین امتحان این ترم

فردا آخرین و سخت ترین امتحان این ترمه.امتحان فیزیولوژی و کالبدشناسی.وای روی هم حدود 300 صفحه اند و منم هم تا حالا خوندن که چه عرض کنم ، حتی نگاهشون هم نکردم.خدا کمکم کنه.

وای الان توی دلم دارن رخت می شورن.وای خدا.امتحان فردا رو چی کار کنم حالا.خدایا لطفا خودت کمکم کن.

وای دوستان دعا کنید که این آخرین امتحان رو هم به خیر و خوبی بگذرونم.لطفا.

وای برم درس بخونم.وااااااای. :))))

داره بارون میاد. :)

خب خیلی خلاصه می گم چون فردا امتحان "آشنایی با صنایع و شناخت فنون صنعتی" دارم:

داره بارون میااااااااد. :) دلخوشی ای که الان این جا ، توی خوابگاه ، دارم همین بارونه. ^_^

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan