Green willow

کتاب :)

امروز بالاخره کتابی که دو سال بود دنبالش می گشتم تا بخرم رو به طور اتفاقی پیدا کردم و خریدم. :)

بعد از این که توی حیاط دانشگاه از اتوبوس پیاده شدم و به طرف به ساختمون های دانشگاه می رفتم تا به کلاس شیمی عمومی 1 برسم یک هو غرفه ای رو دیدم که دقیقا جلوی دانشگاه بود و کتاب می فروخت اونم با 20 درصد تخفیف.در نتیجه کتاب "فقط پتی" رو خریدم. :)

خریدن یک کتاب چه قدر روحیه ی آدم رو شاد می کنه. :)

حیف که امشب به خاطر امتحان فیزیولوژی فردا نمی تونم این کتاب رو بخونم و به جاش باید "فیزیولوژی" بخونم.فردا هم باید آناتومی بخونم.پس فردا هم باید "دینامیک گازها و آئروسل" و "زبان انگلیسی" بخونم. :/

کلا تا آخر این هفته وقت باز کردن این کتاب و خوندنش رو ندارم. :/

و باز هم موقت.

احساس تنهایی می کنم. :(

امتحانات میان ترم و پایان ترم از آن چه که فکر می کنیم نزدیک تر هستند. :)

خب،تا فرجه های امتحانات پایان ترم دیگه تعطیلات بی تعطیلات.این یعنی این که امروز دیگه آخرین تعطیلاتی بود که در طول این ترم داشتیم و من اومدم خونه.

شنبه باز هم بازدید از کارخونه داریم.هنوز گزارش بازدید قبلی رو ننوشتم.اصلا نمی دونم از کجا باید شروع کنم و بنویسم.(عکس های کارخونه رو می تونید در اینستاگرام این جانب ببینید. ^_^ )

امروز هم همه اش فیلم دیدم.البته همه ی همه اش که نه فقط دوساعت و خورده ایش رو فیلم دیدم.بقیه اش هم به گشت و گذار در طبیعت گذشت.اگه پنج شنبه و جمعه درس نخونم در طول هفته باید شب ها تا سه یا حتی چهار بیدار بمونم و صبح ها و عصر ها هم سر کلاس چرت بزنم. :/ هنوز درس عبرت نگرفتم که آخر هفته ها درس بخونم. :)

امتحانات میان ترم و همچنین پایان ترم از آن چه که فکر می کنیم نزدیک تر هستن. :)

شبتون زیبا و خوش و زعفرونی. :)

درس عبرت

در طی 48 ساعت گذشته فقط حدود 4 ساعت خوابیدم.الان خیلی خسته ام.فیزیولوژی هم نخوندم.امشب هم از خستگی نمی تونم تا 3 صبح بیدار بمونم.اگه فردا برم سر کلاس و ازم بپرسه چی؟

این جاست که باید درس عبرت بگیرم و در تعطیلات آخر هفته درس بخونم. :/

آیا درس عبرت می گیرم یا در تعطیلات آخر این هفته باز هم همان آش است و همان کاسه؟؟؟؟؟

بازدید از کارخانه :)

سلام به همگی

امیدوارم که این یک هفته تعطیلات رو عالی گذرونده باشین. :) فردا دوباره باید به خوابگاه دانشجویی برگردم.خب،باید بگم که این هفته خیلی خوب بود.در کنار مادر و پدر و خواهرم یک هفته ی عالی داشتم ولی فردا دوباره بر می گردم به خوابگاه دانشجویی.

خوبه که شنبه برای اولین بار در طول ترم می برنمون بازدید از کارخونه. :) حداقل برای بازدید از کارخونه ذوق و شوق دارم. ^_^

کم کم و قدم به قدم دارم به سمت مهندس شدن پیش می رم.هنوز اول راهم.خیلی خوشحالم که این رشته تحصیلی رو انتخاب کردم.در واقع باید بگم این رشته تحصیلی رو خیلی خیلی دوست دارم. :)

هوای پاییزی سرد :)

سلام به همگی :)

چه قدر زود حدود یک ماه از ترم اول دانشگاه گذشت.یادمه اولین روز که پام رو توی دانشگاه گذاشتم نمی دونستم که کلاس هام کجا برگذار می شه و فلان کلاس توی کدوم ساختمونه ولی حالا می شه گفت که کل دانشگاه رو مثل کف دستم می شناسم.البته به دلیل زیاد بودن تعداد راهروهای دانشگاه و پیچ در پیچ بودنشون هنوز هم بعضی وقت ها توی ساختمونش گم می شم ولی این هم با گذشت زمان بیشتری حل می شه و دیگه واقعا واقعا دانشگاه رو مثل کف دستم خواهم شناخت. مطمئنم که بعد از گذشت ترم اول،دانشگاه رو خوب خوب خواهم شناخت. 😊 :)

دیروز از خوابگاه به خونه برگشتم اونم به مدت یک هفته و دو روز.یعنی پنجشنبه(امروز)،جمعه و این هفته که پیش میاد.یک تعطیلیه عالی برای خوندن درس هایی که روی هم تلمبار شدن.خلاصه این که الان توی اتاق خودم نشستم و دارم این مطلب رو می نویسم. 😉

دیروز که داشتم وسایلم رو جمع می کردم که از خوابگاه دانشجویی به خونه برگردم یه هم اتاقی جدید به اتاقمون اضافه شد.الان دیگه توی اتاق 6 نفریم.وقتی 5 نفر بودیم برای درس خوندن باید می رفتیم کتابخونه.حالا که دیگه شش نفر شدیم. 😊 :)

هوا اون قدر سرد شده که دیگه نمی شه شب ها توی حیاط خوابگاه قدم زد.اگه هم بخوای که توی حیاط قدم بزنی حتما حتما باید لباس گرم بپوشی.من که خودم وقتی می رم توی حیاط ژاکت می پوشم. ^_^

امروز یکی از دوست های دبیرستانم زنگ زد و برای فردا قرار گذاشت که با دو نفر دیگه از دوستانمون بریم پارک بانوان.این یعنی این که بعد سه ماه دوباره همدیگه رو می بینیم. :)

استادهامون از رشته مون خیلی تعریف می کنن. :) از همین الان به مون می گن مهندس. ^_^

این تعطیلات یک هفته و دو روزی خیلی خوبه.واقعا به این مدت برای درس خوندن و استراحت نیاز بود. :)

راستی دوستان عزیز،ممنونم که سر می زنید و احوالی از من می گیرید.اگه توی این مدت به وبلاگتون کم تر سر می زنم به بزرگی خودتون من رو ببخشید.این روزها خیلی سرم شلوغه.درس های دانشگاه زیاده و باید همه شون رو بخونم.کلی کتاب دور برم ریخته.کلی کتاب که باید همه شون رو بخونم.باید وقتی که سرم خلوت تر شد به همه تون سر بزنم و وبلاگ هاتون رو بخونم و ببینم توی این مدت چه کار کردین و چه خبرها دارین. :)

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan