Green willow

چه جالب!

امشب تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه ی نمایش.حدس بزنید چه فیلمی رو نمایش می داد.دزدان دریایی کارائیب 3.مثل این که این مجموعه از شبکه ی نمایش داره پخش می شه.چه قدر هم زمان با زمانیه که من این مجموعه رو دانلود کردم تا نگاه کنم.وقتی دیدم این فیلم داره پخش می شه خیلی تعجب کردم.چه اتفاق عجیب و جالبی!هر شب یک قسمت از این مجموعه پخش می شه.ولی خب من چون دانلودش کرده بودم زدم یه شبکه ی دیگه.به جاش امشب توی تخت خوابم وقتی که همه جا ساکته و چراغ ها خاموشه این فیلم نگاه می کنم و غرق در ماجراجویی های این فیلم می شم. :)

امروز قسمت دوم این فیلم رو دیدم.حدود یک ساعت اول قسمت سوم رو هم نگاه کردم.امشب هم بقیه ی قسمت سومش رو می بینم.فکر کنم حدود یک و نیم ساعت دیگه از قسمت سومش مونده باشه.

قسمت چهارم و پنجمش رو هم نمی دونم کی بتونم نگاه کنم.آخه فردا عصر دوباره برمی گردم خوابگاه و دوباره شنبه باید برم دانشگاه.این هفته هم که کلا باید گزارش بازدید از کارخونه بنویسم.از هفت تا گزارش فقط یکیشون رو نوشتم و شش تای دیگه مونده.وای این هفته چه قدر کار دارم.باید سه تا فصل فیزیولوژی هم بخونم. :/

یه سوال:

دزدان دریایی کارائیب فقط پنج قسمته؟؟؟؟؟؟؟

Captain Jack Sparrow

خب بالاخره بعد از چهار هفته اومدم خونه و الان توی اتاق خودم و روی تخت خودم دراز کشیدم و دارم با گوشی این کلمات رو تایپ می کنم.امروز به خاطر بارون فراوان دانشگاه تعطیل شد.

امروز بعد از این که از دانشگاه برگشتم به شهرمون بالافاصله رفتم خونه ی مادربزرگم.دلم خیلی براش تنگ شده بود به حدی که اشک های هردومون جاری شد.اشک شوق. :')

بعد هم با مامان و بابا اومدیم خونه.چه قدر دلم برای مامان و بابا و خواهر و خونه تنگ شده بود.خواهر جان هم که خواب بود ولی من بیدارش کردم.آخه دلم خیلی براش تنگ شده بود.

به این نکته رسیدم که واقعا هیچ جا خونه ی آدم نمی شه. :)

تا حالا فیلم دزدان دریایی کارائیب رو دیدید؟وای فیلم خیلی عالی ایه.وقتی دلاوری ها و دریانوردی های کاپتان جک اسپرو (شاید خیلی هاتون با اسم جک گنجشکه بشناسیدش.در واقع اسپرو (sparrow) یعنی گنجشک.) رو می بینم بهش خیلی قبطه می خورم.جدیدا فهمیدم که به دریانوردی هم علاقه دارم.یعنی می دونستم که به دریانوردی علاقه دارم ها ولی نمی دونستم که این قدر عاشق دریا و دریانوردی ام. :)

امروز قسمت اول این فیلم رو دیدم.فردا هم می خوام قسمت دومش رو ببینم.روزهای بعد هم قسمت های بعدیش رو تا این که تموم قسمت هاش رو ببینم.کسی می دونه این فیلم دقیقا چند قسمت داره؟

کلی ماجرا هست که باید تعریف کنم ولی الان دقیقا ساعت 2:21 شبه (در واقع صبحه.) و من دیگه باید بخوابم.پس شب به خیر. :)

+پنج دقیقه ی اول فیلم دزدان دریایی کارائیب 2 رو هم الان تماشا کردم.بقیه اش دیگه بمونه برای فردا شب. :)

+توی راه که من و مامان و بابا با ماشین می اومدیم خونه یه قسمت از جاده بود که مه روش رو پوشونده بود.شبیه یکی از صحنه های فیلم دزدان دریایی کارائیب بود که مه سطح دریا رو پوشونده بود. :)

سفر چه طور بود؟ :)

سلام به همگی

خوبید؟حال و احوالتون چطوره؟

اول از همه  معذرت خواهی می کنم بابت دو تا پست آخر قبل از این پست که پر از غم و غصه بودن.ببخشید.از همه تون ممنونم که با حرف های ارزشمندتون،من رو دلداری دادید.خیلی ممنونم. :)

خب،حالا بریم سر موضوع همایش.باید بگم که در این سفر با تموم خستگی هایی که داشت،خیلی خوش گذشت.مخصوصا روز دوم.روز دوم عالی بود.یه سری برگه ها هم که گواهی شرکت در همایش و کارگاه های آموزشی بودن،بهمون دادن.می گن این برگه ها در آینده برای گرفتن شغل خیلی تاثیر دارن و امتیاز دارن.اون جا با افراد برجسته ی رشته مون آشنا شدیم.یه آقای آلمانی هم اون جا بود که رشته ی تحصیلی ما رو خونده بود. :)

یه چیز مهم دیگه.اگه گفتین چی.یادتونه گفتم یه استاد داریم که فقط به پسرهای کلاس می گه مهندس ولی کلمه ی خانم رو به زور اول فامیل دخترها می گه چه برسه به این که بهمون بگه مهندس؟خب اگه گفتین چی شده؟بالاخره مجبور شد به من بگه خانم مهندس. ^_^ به کار بردن این کلمه برای اون خیلیه ها.دو کلمه ی خانم و مهندس رو با هم برای نامیدن یکی از دانشجویان دختر به کار برده.خلاصه این که مفتخرم بگم که من اولین دختر دانشجوی (شاید هم اولین دختر دانشجوی ورودی 98) هستم که این استاد لفظ خانم مهندس رو در ابتدای فامیلش به کار برد. ^_^

جمعه شب غذا پختم.این قدر خوشگل تزئینشون کرده بودم که هم اتاقیام به شدت از دستپختم تعریف کردن.خوشمزه هم شده بودن. :) جای شما خالی. ^_^

اینم عکس غذام:

 

موقت

گاهی وقت ها قلبت اون قدر پر از غمه که نیاز به درد و دل داری.ولی یه نکته ی عجیبی این وسط وجود داره که با هیچ آدمی درد و دل هم نمی تونی بکنی.فقط با خدا می تونی صحبت کنی.اون جاست که آرامش قلبت رو پر می کنه و بغضت می ترکه و اشک هات جاری می شن.

+ببخشید اگه این پست پر از حس غمه.

+نظرات قبلی رو بعدا پاسخ می دم و تایید می کنم.الان ناراحت تر از اونی هستم که بتونم به نظرات پاسخ بدم.لطفا شما دیگه من رو درک کنید.

+حداقل خدا رو شکر که همایش صنعت امروز خوب بود و خوش گذشت.ولی حیف که فقط دو روز بود و تموم شد. :(

+آخه یکی نیست بگه سرماخوردگی تو دیگه چرا دست از سر من برنداشتی؟آخه حالا وقت سرما خوردنه؟ :( 😢

چرا واقعا؟چرا؟ :(

گندترین روز زندگیم با حال به هم زن ترین آدم هایی بود که تا به حال دیدم.حتی آدم هایی هم از پشت تلفن  سعی کردن زخمشون رو به آدم بزنن.چرا واقعا؟چرا؟😢🥺 :'(

واقعا چرا؟ :(

دیگه چطور می تونم به همچین آدم هایی لبخند بزنم؟حتی دیگه نمی تونم بهشون لبخند تصنعی بزنم. :'(

تحملشون خیلی سخته.دیگه نمی تونم تحملشون کنم. :'( 😢🥺

برنامه ی فردا :)

فردا قراره ببرنمون کارخونه ی مس.قراره هم معدن مس و هم کارخونه ی مس رو ببینیم.جایی که از وقتی که با این رشته ی تحصیلی آشنا شدم آرزو داشتم ببینم و اون جا کار کنم. :)

فردا صبح باید ساعت 5:30 صبح دم در خوابگاه باشیم. =o

یکی از استادهامون،همونی که گفتم شبیه یکی از معلم های دبیرستانمه،عجیب با خانم ها مخالفه. :/ یعنی در حدی که سر کلاس به همه ی پسرها می گه مهندس ولی به خانم ها فقط می گه خانم.بعضی اوقات آدم فکر می کنه کلمه ی خانم هم به زور اول فامیلمون می گه.این جاست که من خیلی با این استادمون رودربایستی دارم.برای همین می خوام بشینم و کل تاریخچه ی معدن مس و کارخونه ی مس رو از توی اینترنت در بیارم و تا فردا بهش ثابت بشه که توی صنعت،فرقی بین یک خانم و یا یک آقا نیست.امروز فهمیدم که این استادمون هم باهامون میاد.بگذریم.

خلاصه این که باید بهش ثابت بشه.ولی دلم برای این استادمون می سوزه.این استادمون همین طوری به جایی که الان رسیده،نرسیده.کلی برای رسیدن به این جایگاه زحمت کشیده.کلی درس خونده برای همین خیلی قابل احترامه.

امشب که می خوام راجع به معدن و کارخونه ی مس تحقیق کنم ولی فردا که دو ساعت تو راهیم می خوام کتاب "فقط پتی" رو بخونم.بالاخره می خوام در این کتاب رو باز کنم.از روزی که این کتاب رو جلوی ساختمون دانشگاه خریدم تا الان هنوز درش رو باز نکردم.درش رو باز که کردم یعنی هنوز بیشتر از پنج خط از کتاب رو نخوندم.

پی نوشت:دوستان،اگه کتاب خوبی رو که وقتی خوندینش کلی از این کتاب و ماجراهاش لذت بردید می شناسید لطفا این کتاب رو به من هم معرفی کنید.شاید فردا توی راه این کتاب رو خوندم. :)

چه راحت و چه راحت تر

و چه راحت قلب آدم ها رو می شکنن و چه راحت تر قلب آدم ها می شکنه.

شب سرد

خیلی احمقانه است با وجود این که شب سردیه و فردا هم امتحان فیزیولوژی داری،باز هم بیای توی حیاط خوابگاه و قدم بزنی.

دلنوشته

بعضی وقت ها دلت خیلی گریه می خواد،ولی گریه نمی کنی.یعنی نمی تونی که گریه کنی.یعنی وقت گریه کردن نداری.اون قدر آدم های نفهم دور و برت ریخته که با خودت فکر می کنی چطور این آدم ها رو تا حالا تحمل کردی.چطور؟تا جایی که دیگه نمی تونی غم و غصه ات رو تحمل کنی و بغضت می ترکه و می زنی زیر گریه.هرچه قدر هم سعی می کنی نمی تونی سر خودت رو با گل و گیاه و ماه بر فراز درخت ها سر گرم کنی.حتی توی این بعضی وقت ها،خوندن یا خریدن کتاب های مورد علاقه ات هم نمی تونه شادت کنه.حتی دیدن فیلم مورد علاقه ات نمی تونه برای مدتی باعث بشه که غم هات رو فراموش کنی.چرا؟چون با دیدن آدم هایی که هیچ چیزی حالیشون نیست دوباره همه ی غم و غصه هات بر می گردن.همه شون.

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan