Green willow

موقت

گاهی وقت ها قلبت اون قدر پر از غمه که نیاز به درد و دل داری.ولی یه نکته ی عجیبی این وسط وجود داره که با هیچ آدمی درد و دل هم نمی تونی بکنی.فقط با خدا می تونی صحبت کنی.اون جاست که آرامش قلبت رو پر می کنه و بغضت می ترکه و اشک هات جاری می شن.

+ببخشید اگه این پست پر از حس غمه.

+نظرات قبلی رو بعدا پاسخ می دم و تایید می کنم.الان ناراحت تر از اونی هستم که بتونم به نظرات پاسخ بدم.لطفا شما دیگه من رو درک کنید.

+حداقل خدا رو شکر که همایش صنعت امروز خوب بود و خوش گذشت.ولی حیف که فقط دو روز بود و تموم شد. :(

+آخه یکی نیست بگه سرماخوردگی تو دیگه چرا دست از سر من برنداشتی؟آخه حالا وقت سرما خوردنه؟ :( 😢

چرا واقعا؟چرا؟ :(

گندترین روز زندگیم با حال به هم زن ترین آدم هایی بود که تا به حال دیدم.حتی آدم هایی هم از پشت تلفن  سعی کردن زخمشون رو به آدم بزنن.چرا واقعا؟چرا؟😢🥺 :'(

واقعا چرا؟ :(

دیگه چطور می تونم به همچین آدم هایی لبخند بزنم؟حتی دیگه نمی تونم بهشون لبخند تصنعی بزنم. :'(

تحملشون خیلی سخته.دیگه نمی تونم تحملشون کنم. :'( 😢🥺

برنامه ی فردا :)

فردا قراره ببرنمون کارخونه ی مس.قراره هم معدن مس و هم کارخونه ی مس رو ببینیم.جایی که از وقتی که با این رشته ی تحصیلی آشنا شدم آرزو داشتم ببینم و اون جا کار کنم. :)

فردا صبح باید ساعت 5:30 صبح دم در خوابگاه باشیم. =o

یکی از استادهامون،همونی که گفتم شبیه یکی از معلم های دبیرستانمه،عجیب با خانم ها مخالفه. :/ یعنی در حدی که سر کلاس به همه ی پسرها می گه مهندس ولی به خانم ها فقط می گه خانم.بعضی اوقات آدم فکر می کنه کلمه ی خانم هم به زور اول فامیلمون می گه.این جاست که من خیلی با این استادمون رودربایستی دارم.برای همین می خوام بشینم و کل تاریخچه ی معدن مس و کارخونه ی مس رو از توی اینترنت در بیارم و تا فردا بهش ثابت بشه که توی صنعت،فرقی بین یک خانم و یا یک آقا نیست.امروز فهمیدم که این استادمون هم باهامون میاد.بگذریم.

خلاصه این که باید بهش ثابت بشه.ولی دلم برای این استادمون می سوزه.این استادمون همین طوری به جایی که الان رسیده،نرسیده.کلی برای رسیدن به این جایگاه زحمت کشیده.کلی درس خونده برای همین خیلی قابل احترامه.

امشب که می خوام راجع به معدن و کارخونه ی مس تحقیق کنم ولی فردا که دو ساعت تو راهیم می خوام کتاب "فقط پتی" رو بخونم.بالاخره می خوام در این کتاب رو باز کنم.از روزی که این کتاب رو جلوی ساختمون دانشگاه خریدم تا الان هنوز درش رو باز نکردم.درش رو باز که کردم یعنی هنوز بیشتر از پنج خط از کتاب رو نخوندم.

پی نوشت:دوستان،اگه کتاب خوبی رو که وقتی خوندینش کلی از این کتاب و ماجراهاش لذت بردید می شناسید لطفا این کتاب رو به من هم معرفی کنید.شاید فردا توی راه این کتاب رو خوندم. :)

چه راحت و چه راحت تر

و چه راحت قلب آدم ها رو می شکنن و چه راحت تر قلب آدم ها می شکنه.

شب سرد

خیلی احمقانه است با وجود این که شب سردیه و فردا هم امتحان فیزیولوژی داری،باز هم بیای توی حیاط خوابگاه و قدم بزنی.

دلنوشته

بعضی وقت ها دلت خیلی گریه می خواد،ولی گریه نمی کنی.یعنی نمی تونی که گریه کنی.یعنی وقت گریه کردن نداری.اون قدر آدم های نفهم دور و برت ریخته که با خودت فکر می کنی چطور این آدم ها رو تا حالا تحمل کردی.چطور؟تا جایی که دیگه نمی تونی غم و غصه ات رو تحمل کنی و بغضت می ترکه و می زنی زیر گریه.هرچه قدر هم سعی می کنی نمی تونی سر خودت رو با گل و گیاه و ماه بر فراز درخت ها سر گرم کنی.حتی توی این بعضی وقت ها،خوندن یا خریدن کتاب های مورد علاقه ات هم نمی تونه شادت کنه.حتی دیدن فیلم مورد علاقه ات نمی تونه برای مدتی باعث بشه که غم هات رو فراموش کنی.چرا؟چون با دیدن آدم هایی که هیچ چیزی حالیشون نیست دوباره همه ی غم و غصه هات بر می گردن.همه شون.

کتاب :)

امروز بالاخره کتابی که دو سال بود دنبالش می گشتم تا بخرم رو به طور اتفاقی پیدا کردم و خریدم. :)

بعد از این که توی حیاط دانشگاه از اتوبوس پیاده شدم و به طرف به ساختمون های دانشگاه می رفتم تا به کلاس شیمی عمومی 1 برسم یک هو غرفه ای رو دیدم که دقیقا جلوی دانشگاه بود و کتاب می فروخت اونم با 20 درصد تخفیف.در نتیجه کتاب "فقط پتی" رو خریدم. :)

خریدن یک کتاب چه قدر روحیه ی آدم رو شاد می کنه. :)

حیف که امشب به خاطر امتحان فیزیولوژی فردا نمی تونم این کتاب رو بخونم و به جاش باید "فیزیولوژی" بخونم.فردا هم باید آناتومی بخونم.پس فردا هم باید "دینامیک گازها و آئروسل" و "زبان انگلیسی" بخونم. :/

کلا تا آخر این هفته وقت باز کردن این کتاب و خوندنش رو ندارم. :/

و باز هم موقت.

احساس تنهایی می کنم. :(

امتحانات میان ترم و پایان ترم از آن چه که فکر می کنیم نزدیک تر هستند. :)

خب،تا فرجه های امتحانات پایان ترم دیگه تعطیلات بی تعطیلات.این یعنی این که امروز دیگه آخرین تعطیلاتی بود که در طول این ترم داشتیم و من اومدم خونه.

شنبه باز هم بازدید از کارخونه داریم.هنوز گزارش بازدید قبلی رو ننوشتم.اصلا نمی دونم از کجا باید شروع کنم و بنویسم.(عکس های کارخونه رو می تونید در اینستاگرام این جانب ببینید. ^_^ )

امروز هم همه اش فیلم دیدم.البته همه ی همه اش که نه فقط دوساعت و خورده ایش رو فیلم دیدم.بقیه اش هم به گشت و گذار در طبیعت گذشت.اگه پنج شنبه و جمعه درس نخونم در طول هفته باید شب ها تا سه یا حتی چهار بیدار بمونم و صبح ها و عصر ها هم سر کلاس چرت بزنم. :/ هنوز درس عبرت نگرفتم که آخر هفته ها درس بخونم. :)

امتحانات میان ترم و همچنین پایان ترم از آن چه که فکر می کنیم نزدیک تر هستن. :)

شبتون زیبا و خوش و زعفرونی. :)

درس عبرت

در طی 48 ساعت گذشته فقط حدود 4 ساعت خوابیدم.الان خیلی خسته ام.فیزیولوژی هم نخوندم.امشب هم از خستگی نمی تونم تا 3 صبح بیدار بمونم.اگه فردا برم سر کلاس و ازم بپرسه چی؟

این جاست که باید درس عبرت بگیرم و در تعطیلات آخر هفته درس بخونم. :/

آیا درس عبرت می گیرم یا در تعطیلات آخر این هفته باز هم همان آش است و همان کاسه؟؟؟؟؟

مرا آن جا که علف ها می رویند به خاک بسپارید
جایی که بید های مجنون مویه می کنند
باشد که شاخه هایشان سایه ساری بگسترانند
از برگ های سبز گونه گون بر من.
آنگاه که سر بر خاک نهاده ام
فرمان آرام علف ها را خواهم شنید که آهواره زمزمه می کنند:
((بخواب،ای عزیز،بخواب و بیارام.))
.........


(بندیکت والت ویلکازی)

Designed By Erfan Powered by Bayan